میگویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت:
تو را دوست دارم.
یوسف گفت: ای جوانمرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟
از این دوستی مرا به بلا افکنی
و خود نیز بلا بینی!
پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی،
او بیناییاش را از دست داد.
و من به چاه افتادم.
زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد
و من مدتها زندانی شدم.
اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش،
تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی .
چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما می اندازد همچو گره های
قالی باشد که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند …
هر کسی از دل خود با خدا راه دارد . دری از همه دلها به سوی خداست.
حتی شقی ترین افراد در موارد گرفتاری و ابتلا، در وقتی که اسباب و علل بکلی از او منقطع میشود، تکانی میخورد و به خدا التجا میبرد .
این یک میل فطری و طبیعی است در وجود انسان. پرده گناه و شقاوت گاهی روی آن را میگیرد. در سختیها که پرده زایل میشود خود به خود این میل تحریک میشود و به هیجان در میآید .
شخصی از صادق آل البیت علیهم السلام پرسید : چه دلیلی بر وجود خدا هست ؟
فرمود : آیا تاکنون کشتی سوار شده ای ؟
گفت : بلی .
فرمود : آیا اتفاق افتاده که کشتی طوفانی شود و در شرف غرق شدن باشد و امید تو از همه جا بریده شود ؟
گفت : بلی، یک همچو اتفاقی افتاد .
فرمود : آیا در آن وقت دلت متوجه به جایی بود و ملجأ و پناهی میجست و از یک نقطهای خواهش میکرد که ترا نجات دهد ؟
گفت : بلی .
فرمود : او همان خداست .
امام صادق علیهالسلام خداوند را از راه دل خود او به او شناساند ” « و فی انفسکم افلا تبصرون »” . این میل و این توجه که در فطرت بشر هست که در مواقع انقطاع اسباب ، متوجه قدرت قاهره غالبی فوق اسباب و علل ظاهری میشود ، دلیل بر وجود چنین قدرتی است . اگر نبود ، چنین میلی وجود پیدا نمی کرد .
صفحات: 1· 2
الهی!
مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذارد ؟
آرزومند تواز دست دوستی تویک کنار خون دارد !
بی توای آرام جانم زندگانی چون کنم ؟
چون نباشی درکنارم شادمانی چون کنم؟
برای تعجیل در فرج صلوات