« مهمان خوب خدا | نُوِِِاب خاص » |
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند تعطیل است کار عشق بازی
عشق ،اما کی خبر از شنبه وآدینه دارد
خواستم از رنجش ودوری بگویم ،یادم آمد
عشق با آزار ،خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو ،دستی برآرم
ای خوش آن دستی که آبرو از پینه دارد
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه ها بویی از آن ویرانه دارد
در هوای عشق تو پر می زند با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
شعر از:مشفق کاشانی
برای تعجیل در فرج صلوات
سوسوی ستارگان آسمان در التهاب انتظار فرج توست
پس بیا و آسمان و زمین را گلستان کن که این خانه ،
خانه توست …
فرم در حال بارگذاری ...