« خدای تو یوسف یکیست.... | شهادت امام صادق رابه تمام پیروان ایشان تسلیت عرض میکنم. » |
روزی پدر خانواده ای ثروتمند پسرش را با خود به روستایی برد تا به اونشان دهد که مردم فقیر چگونه زندگی می کنند .آنها ند روز را در زرعه خانواده ای که تصور می کردند گذراندند .در باز گشت پدر از پسر پرسید «چگونه سفری داشتی ؟»
- پر بار پدر
-دیدی که مردم فقیر چگونه زندگی می کنند ؟بله
-پس به من بگو در این سفر چه ها یادگرفتی ؟
- دیدم که ما یک سگ داریم وآنها چها رتا ،استخر ما تا وسط باغچه
کشیده شده است اما جوی خانه آنها انتهایی ندارد . ما در باغچه مان فانوس
داریم وآنها در شب ستاره ها را .ایوان خانه ما مشرف به حیات جلویی است
و آنها سر تا سر افق را دارند .
ما فقط تکه زمینی برای زندگی داریم ،و آنها مرتع هایی دارند که تا چشم
کار می کند ادامه دارد .ما مسنخدانی داری که خد متمان را می کنند .
ولی آنها به دیگران خدمت ی کنند . ما غذایمان را می خریم ، ولی آنها
غذایشان را می کارند . ما دورمان را دیوار کشیدیم تا محافظتمان کند ،
آنها دوستانی دارند که محافظت شان می کننند.
زبان پدر بند آمد .
- متشکرم پدر که نشان دادی ما چه اندازه فقیریم .
منبع : نشریه خانه خوبان ،مهرماه 90
اگر مانیز دارای ذهنی باز باشیم حتما میتوانیم برداشت های متفاوتی
از داشته هایمان داشته باشیم نه اینکه تا نوک بینی خود را بیشتر نبینیم
پس بیایید افق دید خود را گسترش دهیم آنگونه که داشتهایمان را هر
چند کم است زیبا ببینیم و از آن خلاقانه استفاده کنیم وخدا را به خاطر
آن شاکر باشیم
برای تعجیل در فرج صلوات
سلام علیکم خانم زارع عزیز!از حضور گرم و صمیمی اتون در وبلاگم ممنونم. لطف دارید گلم.الهی که خیر ببینید،یاد خدا باشید مهربان.ان شاءالله به زودی شما و دوستان خوبم را می بینم. خیلی خیلی برام دعا کنید.
فرم در حال بارگذاری ...